ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

آخ جون

آخ جون یک ماه مرخصی. می دونین چیه؟ بالاخره مرخصی زایمان 9 ماهه شد و منی که برگشتم سر کار می تونم یک ماه باقی مونده رو تا 9 ماهگی ایلمان برم و به کولوچه هام برسم. حیف شد 2 ماهش پرید ولی این هم غنیمته. خوشحالم. امکان داره توی این یک ماه کمی دیر به دیر آپ کنم. ولی به یاد همه دوستان عزیزم و نی نی های نازشون هستم. می دونم توی خونه با وجود 2 تا ووروجک سخت بتونم وب گل پسریهامو به روز کنم. امیدوارم توی این ایام ماه مبارک از الطاف خداوندی بهره ببرین و ما رو هم فراموش نکنین. راستی یادتون نره به ایلمان کولوچه رای بدین ها.   ...
19 تير 1392

داداشیهای دوچرخه سوار

خوب باید بگم که از وقتی که برای ارمیا دوچرخه گرفتیم، چرخ کوچولوشو داده به ایلمانی. ایلمان هم خوشحال و خندان از این بذل و بخشش داداشیش. با هم سوار میشن و بازی می کنن . ایلمان، کولوچه مربایی مامان در حالتهای مختلف دوچرخه سواری این عکسش مامانو کشته توی پس زمینه، داداش ارمیاست که لالا کرده. این هم کولوچه عسلیه شیرین مامان گاهی فرش این قسمت رو بابایی جمع می کنه تا دوچرخه سواران راحت و آسوده بازی کنن.   راستی عکس ایلمان رو فرستادم برای مسابقه نی نی شکمو. نمی خواستم این کار رو بکنم ولی برخی دوستان گفتن شما شرکت کن، ما رای جمع می کنیم. من هم به پشتگر...
17 تير 1392

بازی بازی

ببینین چه تلاشی می کنه. هنوز مفهوم بزرگ و کوچک رو نمی دونه ولی گاهی که اشتباه می گذاره می فهمه و سعی می کنه عوضش کنه. یعنی میشه این ماشین رو هم گذاشت؟؟؟ زبونشو ببین. از بس که با دقته !!  ای وای این همه زحمت کشیدم همش ریخت. اصلا می رم مجله مو می خونم. چه متفکرانه مجله می خونه قربونش برم. راستی ما 5 شنبه اگه خدا بخواد و این رئیس محترم برگه مرخصیم رو امضاء کنه ( آخه شنبه و یکشنبه و دوشنبه رو مرخصی نوشتم. ) میریم مشهد خونه خواهری گلم. وای که ارمیا و پرهام کلی می خوان با هم بازی کنن. ...
16 تير 1392

ایلمان شکمو

به قول ارمیا، از دست ایلمان دیدون ( شیطون ). سفره رو که می اندازیم می خواد شیرجه بزنه توی اون. تا غذا رو بیارم ببینین چه بلایی سر نونها آورده.   دلم می خواست با این عکسها توی مسابقه نی نی شکمو شرکت کنم ولی حال رای جمع کردن و وقتش رو هم ندارم. ...
16 تير 1392

ارمیای سرما خورده

روز چهارشنبه بعد از ظهر داداشیها رو بردیم پارک تا کمی هوا بخورن. ارمیا بعد از کلی سرسره بازی به زور اومد و توی ماشین نشست و بعد هم شروع کرد به نق و نوق. فکر کردم خسته شده و خوابش میاد. خلاصه توی ماشین خوابش برد. وقتی رسیدیم خونه و بابایی بغلش کرد گفت: وای ببین چقدر داغه. دیدم بلـــــــه. چنان تب داره که بیا و ببین. کمی استامینوفن دادیم تا صبح ببریمش دکتر. تا صبح نخوابیدیم. که البته این تا صبح نخوابیدن چند شبی طول کشید و مجبور شدم شنبه رو هم مرخصی بگیرم و نرم سر کار. فردا صبحش رفتیم دکتر و گفت گلوش بدجور چرک کرده. تعجب کردم یک دفعه چی شد. عسلم چند روز هیچی نخورد و میل نداشت. الهی بمیرم . نگرانشم. زنگ زدم به عمه تا داروهاشو فراموش ...
16 تير 1392

این روزهای کولوچه ها

3  شب بود ارمیا نصفه شب از خواب بیدار می شد و گریه می کرد و وقتی از تختش که البته کنار تخت خودمون گذاشتمش، می آوردم پیش خودم بهتر می خوابید. حس کردم وقتی می بینه ایلمان رو کنار خودم می گذارم و از طرفی هم سر کار رفتنم ممکن بی تاثیر نبوده باشه، ارمیا رو کمی حساس کرده بود. با بابایی تصمیم گرفتیم که ارمیا رو مدتی کنار خودم بخوابونم. بنابراین دیروز به ارمیا گفتم : مامان جون از امشب بیا پیش خودم لا لا کن. ارمیا این طرف مامان و ایلمان هم اون طرف. طفلی عسلم خیلی خوشحال شد و بعد کمی فکر کرد و گفت مامان بابا گناه داله (داره). خندم گرفت و متعجب. پرسیدم چرا بابا گناه داره؟ ارمیا گفت: آخه بابا گریه می کنه . الهی قربون قلب مهربون پسر...
12 تير 1392

خانواده سلطان محمد

می گویند آغا محمد خان قاجار معمولا نصف مرغ بریان را موقع ناهار و نصفه دیگر را شام می خورد . تصادفا یک روز عصر نصفه دیگر مرغ بریان را گربه خورد . آشپز بیچاره از ترس غضب سلطان اخته مرغ دیگری را با پول خود خریداری کرد و نصفه آن را موقع شام به حضور آغامحمد خان برد تا متوجه مطلب نشود . آغامحمدخان ضمن صرف شام گوشه چشمی هم به آشپز انداخته گفت : « نصفه دیگر را فردا ناهار بیاور !» آشپز یکه خورد و عرض کرد : قربان ! نصفه اولی را امروز ناهار میل کردید . دیگر چیزی باقی نمانده است ! آغامحمدخان با عصبانیت گفت : « فضولی موقوف ! نصفه ای که امروز آوردی قسمت راست مرغ بود این نصف هم قسمت راست آن است . معلوم می ش...
11 تير 1392

دوچرخه

و این هم جایزه آقا ارمیای خوشگل مامان. یه قمقمه هم براش گرفته بودم که اون رو هم گذاشته بود توی سبدش. اول می گفت ایلمان رو بگذارین توی سبد.  ایلمان رو حالت ایستاده گذاشتیم و بعد ترک داداشی سوارش کردیم. وقت بهش می گفتیم مبارکت باشه، می گفت آله (آره). بعد یادش دادیم بگه مرسی و اون هم تکرار کرد. ایشالله ماشین بنز سوار بشی پسر. ایلمان گل مامان تو هم بزرگ بشو، برای تو هم میگیریم. قربونت بشم انقدر ناز ترک داداشی نشستی. ...
9 تير 1392